شعر طنز آغاز
شعر طنز آغاز
اي همه هستی ز تو پیدا شده
خاك ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت واعظات
گفته ي آنان همه لاطائلات!
اي که تویی خالق گاو و شتر
موجد تجار خر و مفت خور
اي که ز الطاف تو تجار دزد
کار نکرده همه دارند مزد
اي که تویی خالق بزازها
رزق ده پشت هم اندازها
اي ز تو هر احمق و خر ، پولدار
مرد هنرمند، سیه روزگار
اي ز تو بیچاره بود هر فقیر
تاجر خر ، صاحب پول کثیر
« آنچه تغییر نپذیرد تویی »
وانکه ز کس رشوه نگیرد تویی
از کرمت سیم و زر اندوخته
بی هنر و دزد و پدر سوخته
دزد، ز الطاف تو در نعمت است
پاکدل از قهر تو در محنت است
آنکه خودش صانع قالی بود
خانه اش از قالی خالی بود
آنکه ز سر پنجه ببافد قماش
یکسره لختند زن و بچه هاش
بر لب این طایفه لبخند ، نه
قسمت آنان شکر و قند ، نه
مرغ پلو، قوت و غذاي غنی
آه چه کشد باربر مردنی
میخورد از لطف تو هر پولدار
لیکور ناب و دو سه من خاویار
خانه ي افراد غنی عالی است
جیب فقیر از کرمت خالی است
بار خدایا! همه موش تو ایم
تا به ابد حلقه به گوش تو ایم
بند ز پاي فقرا وا بکن
با فقرا بهتر از این تا بکن!




